نو بهار
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
حافظ
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را
وحشی بافقی
نگاهم تا بیکران رفت اما تنهایی کسی ترک بر نداشت. بگذار تنهایت را با سکوت یک نگاه منتظر لمس کنند.
خدایا من ناتوان در مقابل توی بی کران و بی نهایت چه بگویم و چه باید بکنم بجز اینکه از خودت می خواهم کمکم کنی تا هیچ گاه قلمم بجز در راه خودت حرکت نکند.
سال نو
سال نو را با نام و یاد خدا آغاز می کنم. خدایی که توان و قدرت آن را ندارم که از نعمت های بی پایانش تشکر کنم. خدایا چگونه می توانم سپاسگزارت باشم؟ چگونه می توانم؟ خدایا در این سال جدید به آغوشت نیازمندم.